باید اعتراف کنم با اینکه تلاش کرده بودیم کارهارا طبق برنامه پیش ببریم،اما رزرو نکردن جا، بی نظمی را بر روند حرکت گروه چیره کرده بود، بطوریکه می بایست پنجشنبه شب در هتل اورامان اقامت می کردیم ، ولی چون اتاق ها پر بود ، حرکت به سمت کامیاران و پالنگان را یک روز به تاخیر انداختیم و جمعه کوله بار خود را جمع کرده و هتل شادی سنندج را به قصد کامیاران ، ترک کردیم.
شهر کامیاران نقطه ی گذر و تغییر مسیر ما به سمت روستای پالنگان است.کسب اطلاعات قبل از سفر و توصیه ی زیاد دوستان برای دیدن این منطقه ، وسوسه ی رفتن را فزونی بخشید.کامیاران در جنوب شهر سنندج و درفاصله ی 65 کیلومتری آن قرار دارد. تقریبا در ابتدای شهر کامیاران ، تابلویی تورا به سمت پالنگان راهنمایی می کند.
در دوراهی پالنگان - روانسر ، راه را به سمت راست، کج می کنیم! و وارد جاده ی پر جاذبه ی پالنگان می شویم.
روستای پالنگان در دهستان ژاو رود در 55 کیلومتری شمالغرب کامیاران ، در دامنه ی کوه شاهو در تنگه ای به نام دره ی تنگیور قرار دارد. عبور از این 55 کیلومتر راه ، یعنی گذر از فراز و نشیب ها و پیچ و خم های اقلیم منطقه که پوشش گیاهی و طبیعت فوق العاده ی حاکم ، هوش از سر آدمی می برد. لحظه به لحظه و قدم به قدم اینجا ، سوژه هایی مناسب برای عکاسی و دمی ایستادن و استشمام هوایی رویایی است.
روستاها با نام های مختلفی در طول جاده ی پالنگان ، دیدگانت را متوجه خود می کند. از ماویان و گشکی بگیر تا گازرخانی و نهایتا خود پالنگان! اما روستایی به نام کاشتِر ، در جایی از خود نمود بیشتری بر جای می گذارد ، آنجا که تابلوی زیارتگاه حضرت عکاشه در چندقدمی این روستا ، در خیرمقدم به مسافرین پیش دستی می کند.
روستایی که از جوار مرقد برفراز و نقلی حضرت عکاشه ، منظره ای زیبا دارد.
عده ی زیادی در اینجا گرد هم آمده اند. فضای مرغوب خوشایندی است و مهیا برای دست نماز شدن! ما نیز خود را با این رود خروشان معنوی پیوند می دهیم و نماز ظهر و عصر را بجا می آوریم.
در کنار قبر حضرت عکاشه ، شرح مختصری از ایشان نوشته شده که در آن آمده است:«عکاشه بن محصن الاسدی ،از مردم مدینه و از یاران انصار که هنگام ورود پیامبر اسلام به مدینه ، اسلام آورد و حافظ کل قرآن و مشرف به بوسیدن مهر نبوت بوده است.»فاتحه ای نثار می کنیم و صفای باطنی می یابیم و عزم ادامه ی راه!
ترکیب رنگ های مناظر که نشات گرفته از لطافت و زمختی طبیعت است ، سبز مخملین را در کنار سختی کوه های برافراشته ، زیر گنبد آبی دوار به تماشا نشستن ، آن هم با موسیقی دلنواز رودهای جاری ، حکایتی است رویایی که باید می بودی و می دیدی...
در این اندیشه بودن تو را کافی است که صدای موسیقی کردی به همراه کف های شادی مردم در کنار جاده ، حس رمانتیکت را دو چندان کرده تا در پیچ جاده ، درجا ! پا بر ترمز نهی و خود را به جمع آنها رسانی.
همه از زن و مرد ، پیر و جوان گرداگرد گروهی جمع اند که به نوازندگی ، خوانندگی و رقص کُردی مشغولند. جای همگی شما اینجا خالی! جوان های کُردِ ساده عذار ، دست در کمر یکدیگر ، شور و حال وجود خود را در پای می کوبند. حالی خوب دارم! حال حیات و انس و الفت با پیرامون خویش. فاصله ای بین خود و اهالی این دیار نمی یابم.
ساز آهنگ به مقصد خویش را دوباره کوک می کنیم و با نواختن آن ، صدای موسیقی کردی و طنین شادی مردم ، آهسته آهسته از ما فاصله می گیرد. انرژی بروبچه ها برای مواجه شدن با پالنگان و صرف آن برای گشت و گذار به اوج می رسد. زیبایی جاده و ارتفاعات اطراف ، بی حوصلگی ام را در رسیدن به پالنگان از بین برده است.
جاده در جایی به بالاسر پالنگان می رسد.بهترین فرصت است برای دید زدن روستا از بالا دست و داشتن یک برآورد کلی از موقعیتش در تنگه و طول و عرض آن.
از ماشین پیاده شده و دل به شیب کوه می سپاریم و غرق در سبزه ها! به قول نظامی: «چو بانگ سبزه در سبزه شنیدی ز باغ سبزه ، سبزه بر دمیدی»
از همین بالا خود را سرازیر به روستا می کنم. بعضی وقتها بجای در، از پشت بام وارد خانه شدن مزه می دهد! بهترین تعریفی که از حالم می توانم بگویم همین است.
عادت همه ی ما شده ، زمانیکه معماری پلکانی را می شنویم ، نام و سیمای ماسوله را به یاد می آوریم. اما پالنگان نیز معماری پلّکانی دارد. حیاط هر خانه پشت بام همسایه ی مهربان اوست.
این روستا 550 سال قبل در این مکان ساخته شده است. ولی روستای اصلی که قدمتی بیش از این دارد حدود 500 متر بالاتر بوده که تقریبا تک و توک خانه ای به شکل خرابه باقی مانده است.
وجه تسمیه پالنگان گفته می شود چون از این روستا رودهای زیادی عبور می کرده ، پل های زیادی داشته که "پُل انگان" خوانده می شده است.
بعضی ها می گویند از پله های زیاد روستا گرفته شده است.
از طرفی عده ای می گویند که پالنگان تغییریافته ی کلمه ی "پال نان" که لهجه ی "هورامی" بوده و به معنی "کنار نان نشستن"است ، می باشد. در عین حال برخی نیز بر این اذعان دارند که پالنگان از "پایِ لنگ" گرفته شده است که در پایین آمدن از روستا ، لنگان لنگان راه می رفتند. یکی دیگر از دلایل نامگذاری روستا، وجود پلنگ در گذشتۀ این منطقه بوده است.
در این روستا 190 خانوار زندگی می کنند که حرفۀ اکثر آنها پرورش ماهی (به جهت تاسیس شیلات در نزدیکی روستا) و دام است.
برای رفتن به داخل روستا می باید پلّه های فراوانی را به پایین برویم .در این مسیر، کوچه هایی در طرفین راهت قرار دارد که مسیرشان رو به بالاست. به نظر درون تنگه ای هستیم. زنان دوشادوش مردان برای رفع مایحتاج زندگی رفت و آمد میکنند. این که عبور از این معبرها برای چند بار در روز، کار دشواری باشد ،دور از ذهن نیست.
یکی از ویژگیهای پالنگان،عبور رودی از میان روستا است که آن را به دو بخش کرده است.این رود 500-600 متر آن ور تر به رود پرهیجان سیروان میریزد. "سیروان" یکی از همسفرهای ما در این راه بود، تا جایی که در ادامه سفر ، حتی تا پاوه و اورمان ، ما را تنها نگذاشت.
روستای زیبای پالنگان ، با معماری خشک چینِ قدیم ، همه ی یادگاران گذشته را در خود حفظ کرده و با چراغی روشن ، پذیرای مسافران دور و نزدیک است. همچون این کودک مسافر که با آن لب و لوچه آغشته به بستنی ، میتوان حس پاکی و بی خیال ازمسائل دنیا را در نگاهش بیابی! گویی کیفش کوکِ کوک است و دماغش چاق!
مردم روستابه مانند خانه هایشان ، محکم و مقاوم در برابر سختی های بیشمار زندگی ایستاده اند. این منطقه قحطی و جنگ را پشت سر گذاشته است.
اینجا زندگی، سختی دارد ! مثل تأمین سوخت و صعب العبور شدن در زمستان و نبود خیلی امکانات دیگر ، ولی بسامد بالای مظاهر طبیعت ، من را به نوشتن مکنونات قلبی ام طلبیده اند:
پالنگان تا قبل از این برایم ناشناخته ای زیبا بود،اما دیری نمی پاید تمام حفرات مبهم تفکرم با اجرام عاطفه ، صفا و مهربانی مردمش جایگزین میگردد.آنجا غریبی و تنهایی واژگانی نامربوط و غلو نکرده باشم اهانت آمیز است. اهالی طوری با تو برخورد میکنندکه انگار سالهاست می شناسنت.عجب اعتماد به نفسی! در سلام برتو پیشی میگیرند،در خوش و بش با مسافران همچون میهمان در خانه ، رفتار میکنند. بارها شد که با اصرار از ما دعوت میکردند به منازلشان برویم ؛آری! در این نزدیکی،آبگیری دانم که آبش به صفا، زدوده تر از گریه عاشق است.
اگر دیار من نیز این حال و هوا را داشت، شاید از آسفالت خیابانش گل می رویید. شاید نه! حتـــــماً...
به لحظات آخرین تماشایمان از پالنگان رسیده ایم . رو به پلّه های خروج از روستا میرویم. کودکِ پالنگانی را میبینم در اوج لذت بردن از بازی با ظرف آب معدنی! سر و رویش همه خاک و ژولیدگی بچگانه. میخواهم بنشیند تا پرتره ای از او بگیرم وبه خیالش این گونه دست به کمر شدن، زیباترین ژستی است که میتواند بگیرد!
...و ظرف آبش را از پلّه ها رها میکند و باسرعت پی رسیدن به آن! نه از سی دی "بٍن تِن" خبری است ونه از" پِلی استیشن "!
دروازه خروج از روستا ی پالنگان ایستاده ایم که صدای جیغ و فریاد تعدادی بچه،کنجکاومان کرد. به دنبال صدا رفتیم تا به پشت در مدرسۀ روستا رسیدیم . در را که باز کردم چند تا دختر و پسر بچه مدرسه ای در حال بازی فوتبال بودن.
یکی تیم دخترها، که 3 نفر بودن و تیم دیگه، 4 تا پسر. گوشهام از جیغ زدن اونها داشت سوت میکشید، ولی تماشاشون آرومم میکرد و یاد آور کودکی هام بود.آخرش هم تیم دخترها بازی رو برد! این خانوم هم از بازی اخراج شده بود.
حسن ختام خیال انگیزی بود.
رفتن و ماندن،زیر آسمان نیلگون آبی،رنگ دیگری دارد. دراین خاک ، مثل دل مردمان کهنش ، هنوز میتوان مأمنی یافت. فارغ از هجوم سنگین اخبـــــار! خبر از سادگی است و روشنایی چشمانی که باز میشوندصبحدم با نور. مردمانش صبورند و سنگین و سیاه چشم. موسیقی طبیعت و شب های پر ستاره اش ، اما رمان نانوشته ای است که می برندت به تاریخ! انگار ستارگان کوچ کرده شهرمان اینجا جمعند، در این اردیبهشتِ بهشتی!